♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ 🔺نون خامهای زندگیمان را بخورید❗️ حتما تا امروز حداقل برای یک بار هم که شده شیرینی تر خریدهاید. حتما در کنار تمام شیرینیهای خوشگلِ تر به فروشنده گفتهاید یک ردیف هم نون خامهای بگذار حتما وقتی شیرینی را تعارف کردهاید خیلیها از همان یک ردیف نون خامهای، شیرینی برداشتهاند. حتما وقتی نون خامهایها تمام شد، دیگران گفتند ااا نون خامهای تمام شد، حالا اینها را چجوری بردارم؟ بله، نون خامهای خوشمزه است و راحت خورده میشه برخلاف دیگر شیرینیهای تر به ویژه ناپلئونی تا حالا از خودمان پرسیدهایم چرا وقتی نون خامهای این همه طرفدار دارد چرا تمام جعبه را پر از نون خامهای نمیکنیم؟ چون زشت است؟ چون از نون خامهای خوشگلتر هستند؟ داستان نون خامهای داستان بسیاری از ما آدمهاست بسیاری از ما راحت بودن و لذت بردن از زندگی را فدای کلاس، خوشگلی و حرف مردم میکنیم شاید قبول نکنیم اما بسیاری از ما برای حرف مردم زندگی میکنیم یعنی حاضریم زندگی خود را جهنم کنیم اما مطابق میل و نظر مردم، روزگار خود را سپری کنیم در خلوت با خودمان مرور کنیم که چه تصمیمها و کارهایی را به خاطر مردم انجام دادیم و به خاطر آن از چه مسائلی چشم پوشی کردیم بگذارید مثال دیگری برایتان بزنیم. بسیاری از ما به دنبال کفش خوشگل یا شیک هستیم حتی اگر با آن راحت نباشیم یعنی حاضریم موقع راه رفتن اذیت شویم اما کفش خوشگل یا شیک بپوشیم که شاید چشمها را به سمت خود جلب کنیم خیلی از ما برای دیگران زندگی میکنیم. زندگی میکنیم تا ببینیم مردم چه میگویند. قضاوت مردم از همه چیز برای ما مهم تر است شاه بیت کلام بسیاری از ما «مردم چه میگویند؟» است چقدر از ما به خاطر حرف مردم زیر بار قرض رفتهایم؟ به خاطر حرف مردم ماشینی گران خریده ایم که نمیتوانیم پول آن را پرداخت کنیم و زندگی را به خودمان جهنم کردهایم که مردم بگویند مهندس فلانی یا دکتر بهمانی ماشین گران سوار میشود چرخ زندگیمان نمیچرخد اما به خاطر حرف مردم حاضر نیستیم به سراغ کارهایی برویم که شان اجتماعی ما را ندارد که مبادا مردم بگویند فلان و بیسار بگذاریم مردم هرچه میخواهند بگویند. بگذاریم آنها هر جور که دلشان خواست فکر کنند ما برای خودمان زندگی کنیم. به خودمان اجازه بدهیم لذت زندگی راحت و جذاب را بچشیم بیاییم به خودمان قول بدهیم، راحت زندگی کنیم و اجازه ندهیم حرف دیگران، کلاس، خوشگلی و...، غل و زنجیر شوند به دست و پای ما 🔻بیاییم نون خامهای زندگیمان را بخوریم و لذت ببریم و از این لذت بردن کیف کنیم به قول سهراب زندگی درک همین اکنون است شاید این خنده که امروز دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.* مصطفی داننده
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ اصولا بسیاری از مردم توانایی درک لذت هایی به غیر از لذت های جسمانی را ندارد و بیهوده است که به انها بفهمانید خواندن ، نوشتن ، عاشقی بی دغدغه ، یا ورزش و اندیشه های خرد مندانه چه لذتی دارد ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شخصے ﺑﻮﺩ کہ ﭘﻠﻮے ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎلے مےﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ مےﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ مےﮔﻔﺖ: مےﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰگےﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ همیشہ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ کہ مےﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ مےﺷﺪ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍ مےﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮشہء ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ نہ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ مےﺑﺮﺩ، نہ ﺩﯾﮕﺮ میلے ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍے ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺯﻧﺪگے ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭے ﺍﺳﺖ ﮔﺎهے ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪگے ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ مےﮐﻨﯿﻢ ﻭ لحظہﻫﺎے ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ مےﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍے ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍے ﺭﻭﺯے کہ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ﮐﻤﺘﺮ مےﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪگے ﺩﺭ لحظہ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿﻢ همہء ﺧﻮشےﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍلہ مےﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍے ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍے ﺭﻭﺯے کہ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ مشکلے ﻧﺒﺎﺷﺪ... ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍینکہ ﺯﻧﺪگے ﺩﺳﺖ ﻭ پنجہ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺍﺳﺖ یڪ ﺭﻭﺯے بہ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ مےﺁﯾﯿﻢ مےﺑﯿﻨﯿﻢ یڪ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮے ﺧﺎلےِ ﺯﻧﺪگےﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ لحظہﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮشہء ﺑﺸﻘﺎﺏ *♥♥♥♥*♥♥♥♥*
یکی تعریف میکرد برای سفر به اصفهان رفته بودم کنار سی و سه پل نشسته بودم نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد به عادت همیشگی ، دستم را که خالی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم بلافاصله به سویم حـرکت کرد در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد بچه آمد و شکلات را گرفت به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است کار تو باعث میگردید که بچه دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم؟ بابا میشینه تو خونه جلوی بچه کوچک به زنش میگه فلانی زنگ زد بگو من نیستم مامانه به بچه میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان چیزو میخرم بعد انگار نه انگار بابا به بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم بعد این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه معلمش میگه چرا مشق ننوشتی به راحتی دروغ میگه که خاله ام مرده بود نبودیم فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را به دروغ جای اصلی میفروشه مهندس میشه بجای دو متر یک متر فونداسیون میریزه دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه تولید کننده محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه رییس هواپیمائی میشه سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره وارد سیاست میشه سر ملت شیره میماله دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف تبدیل میشود دروغ فساد و تباهی جامعه را به بار می آورد اعتمادها را زایل میکند لذت زندگی جمعی و مدنی را از بین میبرد ظلم و بی عدالتی را گسترش میدهد منشا بسیاری از معضلات اجتماعی دروغ است دروغ ریشه جامعه را خشک میکند دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است مادر ، از آن لحظه که بدلیل تنبلی خود ؛ شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد قرار میدهد تا او را ساکت کند آموزش دروغ را به او آغاز کرده است ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ پی نوشت بنده : مطلب قابل تاملی بود چرا ما که ادعا می کنیم مسلمونیم و فرهنگ ایرانیمون هم از قدیم دروغ رو بد می دونستن و تو دینمون دروغ رو گناه کبیره اعلام کردن و بلکه سرچشمه ی بیشتر فسادها و حتی میگیم دروغگو ، دشمنِ خداست راحت در مورد هر چیزی دروغ می گیم!؟ به بچه ها دروغ گفتن یاد میدیم ، بعد انتظار داریم بزرگ که شدن به ما کوچکترین دروغی نگن آموزش عملی مخصوصا برا بچه های کوچیک بخصوص بچه های باهوش امروزی پر کاربرد تره تا اینکه به حرف بگیم دروغ بده زشته جیزه نگیا ولی عملا خودمون دروغ بگیم البته تو جایی که آبرو یا جون کسی در خطره میشه مصلحتی دروغ گفت دین این رو قبول داره یا وقتی می خوای بین دو نفر رو آشتی بدی مثلا به دروغ بگی فلانی از خوبیات میگه و ... اینا مجاز شمرده شده اما در حالت کلی و بخصوص وقتی پای احساسات یا حق کسی در میونه نباید دروغ گفت چون به دیگران ضرر زده میشه یـــــــادمون نــــــره جز راست نباید گفت * هر راست نشاید گفت
@~@~@~@~@~@ بخدا حال کردم از این شعر احسنت به این شاعر * روز قیامت شد و صاحبِ صور * * اومد به میدون و دمید تو شیپور * * مُرده ها از تو قبراشون پا شدن * * منتظر محشر کبرا شدن * * صف کشیدن، وقت حساب کتاب شد * * وقت مکافات و سؤال جواب شد * * برزیلی، پانامایی، تونسی * *امریکایی، فرانسوی، قبرسی * * هر کدوم از یه قوم و ملیّتی * * وایساده بودن با چه کیفیّتی * * ایرونیا هم تهِ صف وایسادن * * از اون عقب هی صفُ هُل میدادن * * یهو خدا از اون بالا صدا کرد * * ایرونیا رو از تو صف جدا کرد * * سپرد اونا رو دستِ یه فرشته * * گفت اینا رو ببر، جاشون بهشته * * خارجیا که صحنه رو می دیدن * * مثل فنر بالا پایین پریدن * * شاکی شدن، حوصله شون سر اومد * * صدای اعتراضشون در اومد * * گفتن خدا مُزد اطاعت چی شد؟ * *حساب کتابِ این جماعت چی شد؟ * ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ * از تو بعیده پارتی بازی کنی* * فقط یه عده ای رو راضی کنی * * اینجوری که رفتن و صف خالی شد * * معلومه پرونده ها ماسمالی شد * * خدا که دید یه ذره اوضا پَسه * * به مُرده های معترض گفت بسه * * این ایرونیا که توی صف بودن * * تموم عمرشون توی کف بودن * * یه سر سوزن دل خوش نداشتن * * تو دلاشون بذر امید نکاشتن * * تموم عمرشون مُعطّل بودن * * تو هر چیزی از آخر اول بودن * *هر چی برای تفریح عُموم بود * * برای این بیچاره ها حروم بود * * شادیاشونو قدغن می کردن * * جوونا رو سوار وَن می کردن * * درسته که قانوناشون صوری بود * * ولی بهشت رفتنشون زوری بود * * یکی نشسته بود و غُرغر میکرد * * تموم فیلماشونو سانسور می کرد * * تقویمشون همش عزاداری بود * * جمعه تا جمعه گریه و زاری بود * ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ * لذت زندگی رو کشک میدیدن * * ثوابُ تنها توی اشک میدیدن * * نه دیسکویی، نه کافه ای، نه باری * * نه ساحل مُختلطی، نه یاری * * نفهمیدن مزه کنسرت چیه * * اون که وسط وایساده با چوب کیه * * خودروی ملّیشون یه جور گاری بود * * مسبّبِ مرگ و عزاداری بود * * با اینکه روی دریای نفت بودن * * اما تو یه وضع هَشَل هفت بودن * * گرفتار فرار مغزا شدن * * نخبه هاشون وِل توی دنیا شدن * * مثل شماها حالِ خوب نکردن * * تو شهراشون بزن بکوب نکردن * * خلاصه این ملتِ بی آتیه * * حساب کتابشون قر و قاطیه * * یه عمر تو اون دنیا عذاب کشیدن * * طعم جهنّمو قشنگ چشیدن * * وقتشه غصه هاشونو چال کنن * * برن بهشت و تا ابد حال کنن * @~@~@~@~@~@ شاعر : شروین سلیمانی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم